مشتری: حالا واقعاً این چتر، یک چتر خوب و مناسب است؟ فروشنده: بله، مطمئن باشید. فقط آن را زیر باران نگیرید.
خبرنگار: چرا هر بار قبل از بازی به حمّام میروی؟ فوتبالیست: چون دوست دارم گلهای تمیزی بزنم!
پزشک: خب، پسرم؛ حالا باید دندانهایت را امتحان کنم. پسربچّه: آقای دکتر، امتحان کتبی یا شفاهی؟
اوّلی: دارم خفه میشوم. فکرش را بکن! برادرم بیست تا بُز توی خانه نگهمیدارد. دوّمی: خوب، حدّاقل پنجرهها را باز کن. اوّلی: نمیشود. میترسم کبوترهایم فرار کنند.
پسر: پدر، دیشب خواب عجیبی دیدم. پدر: خب تعریف کن چه دیدی. پسر: راستش یادم نیست؛ امّا میتوانیم از مامان بپرسیم؛ چون تمام مدّت در خواب با من بود.
حسن پس از شرکت در امتحانات آخر سال، به همکلاسیاش گفت: ما میخواهیم به مسافرت برویم. لطفاً نمرههای مرا بپرس و اگر تجدید شده بودم، بنویس: «سلیم به تو سلام میرساند.» اگر هم از دو درس تجدید شده بودم، بنویس: «سلیم و برادرش سلام میرسانند.» حسن بعد از مدّتی، نامهای از همکلاسیاش دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: «خانوادهی سلیم همگی سلام میرسانند!»
پدر: پسرم، بدان که هر بار کارِ زشتی از فرزند سر میزند، یکی از موهای پدرش سفید میشود. پسر: خب... حالا فهمیدم که چرا موهای پدربزرگ اینقدر سفید است.
مادر: خب پسرم. روز اوّل مدرسه چهطور بود؟ از خانم معلّم خوشت آمد؟ پسربچّه: بله مامان. خانم مهربانی است؛ ولی خیلی بیسواد است. مادر: از کجا فهمیدی پسرم؟ پسربچّه: چون از من خواست اسمم را بنویسم. امّا وقتی نوشتم، نتوانست آن را بخواند!
قاضی: چرا از مغازهی این مرد غذا دزدیدی؟ دزد: آقای قاضی، خیلی گرسنه بودم. قاضی: چرا پولها را برداشتی؟ دزد: برای اینکه پول غذاها را بدهم.
پزشک رو به بیمار اوّل: خب، حالا به من بگو، تو کی هستی! بیمار اوّل: من پسرِ ناپلئون، پادشاه بزرگ فرانسه هستم. بیمار دوّم: آقای دکتر! دروغ میگوید … او پسر من نیست.
بیکار اوّل: دیشب خواب وحشتناکی دیدم. بیکار دوّم: چه دیدی؟ بیکار اوّل: خواب دیدم که رفتهام سرِ کار و دارم بهسختی کار میکنم. بیکار دوّم: خب پس معلوم شد چرا اینقدر خستهای!
یک نفر با صدای بلند میخندید. کسی از او پرسید: «برای چه اینطور میخندی؟» گفت: «برای خودم لطیفهای تعریف کردم که تا به حال نشنیده بودم.»
اوّلی: دیشب خواب دیدم، دارم ماکارونی خیلی خوشمزهای میخورم؛ امّا … دوّمی: امّا چی؟ اوّلی: وقتی بیدار شدم، دیدم نصفِ بلوز کاموایـیام نیست.
اوّلی: تعطیلات را کُجا بودی؟ دوّمی: هفتهی اوّلش را در رشته کوههای آلپ، تمرین کوهنوردی میکردم. اولّی: بقیّهاش را چی؟ دوّمی: در بیمارستان، داخل گچ بودم.
|